همه زندگی ما آدم ها همینجوریه، یه کم که شرایط سخت میشه و تعدد نقش هامون افزایش پیدا میکنه یا حتی فقط بعضی از همون نقش ها شدت میگیره، برخی دیگه به فراموشی سپرده میشه. همون وظایف و کارهایی که قبلا راحت و با اشتیاق انجام میدادیم حالا میشن زحمت و مزاحم و اسباب دردسر. بخصوص ما ایرانیها که بواسطه فرهنگ خاص ایرانی و شیعی مون اصولا کمی نسبت به مواردی که با لذت روانی یا جسمی -و نه روحی و عقیدتی- همراهن با بدبینی و اکراه نگاه میکنیم. حالا نمیخوام مثال بزنم که طبیعتا خودتون مواردشو حی و حاضر گوشه ذهنتون دارید. این مساله وصف حال فعلی منه. بواسطه نزدیک شدن به دوره امتحانات ترم، به طور کلی از کار و خونه و فرزندپروری و حتی همین وبلاگ نویسی مختصر دور شدم. نتیجه اینکه ماهنامه فندق خانم جون با تاخیر داره منتشر میشه.


زندگی جاده ای دوطرفه

و اما ایشون:

۱- اعتراف میکنم که اون وسواس و دقت و ظرافتی که تا قبل از عید به تربیت و نظارت فندق به خرج داده میشد با افول محسوس و نه شدیدی همراه شده. این شامل کوتاهی در بازی، خوراک، خواب و حتی عوضش کردنش و... میشه.

۲- به ادبیات فندق یه کلمه جالب اضافه شده: «پدر» حالا در نیمی از مواردی که میخواد منو به صورت سوم شخص صدا کنه از لفظ پدر استفاده میکنه. ظاهرا از نظر کلامی هم دارم به لفظ «آقای پدر» نزدیک میشم! فراگرفتن این کلمه توسط فندق رو مرهون شیطنت عموی فرفری فندق هستیم. اعتراف میکنم که از این کلمه اصلا بدم نمیاد. حتی یه جورایی برام دلچسب تر از «بابا» هست.

۳- در یک چرخش ناگهانی دوباره شعبون خان وحشتناک تبدیل به محبوب ترین عروسکش شده. طوری که دوست داره بیشتر جاها اونو با خودش ببره و حتی موقع خواب نیمروز یا شب هم ایشون در آغوش میگیره و میخوابه. برای اونایی که جدیدا دارن منو میخونن و از ماجرای شعبون آشنایی ندارن باید عرض کنم که یه عروسک پسر قدیمی و سالمه که تقریبا ۲۰ سال قدمت داره و به طرز مصیبت باری زشت و وحشتناک و کچله!

۴- خرسواریش با بنده شروع شده و تقریبا یه نوبت در روز میخواد که سوار من بشه! گاهی هم من باید به شعبون خان سواری بدم. اینجور وقتا پشت من میاد و بهم لگد میزنه و میگه : «برو شبوووو...» این لگد زدنش کاملا حس خرشدگی به من میده، بدتر اینکه هیچ ارزشی بیشتر از خر برای من قائل نیست و روی خطابش شعبون جان هستن!! به همین برکت قسم...

۵- تو سنین زیر چهار سال، اصولا بچه ها گوشت و مرغ و قارچ دوست ندارن. شما آدم باشید و سعی نکنید به خیال خودتون این تابو رو براش بشکنید و مثلا به زور به خوردشون بدید تا باهاش مواجه بشن و خیالشون راحت بشه که با خوردنش نمیمیرن! هر اجباری به خوردن یا انجام دادن اون چیزی که مطابق سلیقه کودک نیست، فقط منجر به انزجارش میشه. مثل حسی که الان من به کدو یا بادمجان خورشتی دارم. یادم میاد هروقت مادرم درست میکرد، میز یا سفره شام تبدیل به محل جنگ میان من و پدرم میشد و نهایتا من مجبور بودم مقدار اندکی رو با اشک و نفرت تمام میل کنم! این داستان تا ۱۰-۱۱ سالگی من ادامه داشت تا در نهایت به حالت تهوع من ختم شد و پدر گرامی دیگه بیخیال شدن.

۶- خب بعد از توضیحات بالا باید بگم که فندق مرغ دوست نداره! هاهاها... یعنی در واقع اگر بدونه مرغه، نمیخوره. حتی اگر در غذای مورد علاقش یعنی پاستا باشه. اماااااا... مرغ هم میخوره. اتفاقا خوب هم میخوره فقط نمیدونه که مرغه. و الا از بدو تولدش کلی سوپ با گوشت مرغ یا آب گوشت خورده و اتفاقا کلی هم حال کرده. در مورد گوشت هم همسر از طرفند خاصی استفاده کرد و نتیجه هم گرفت. با توجه به علاقه فندق به توپی (هرچیز گرد و کروی) مواد کتلت نازنین رو قلقلی میکنه و به عنوان توپی میزاره کنار وعده های غذاییش. تقریبا به اندازه تیله. البته یکم بیشتر سرخش میکنه که هم خوب پخته میشه و هم کمی طرد میشه. اعتراف میکنم علیرغم اینکه تقریبا از ادویه عاریه اما خوشمزه میشه و منم ناخونک میزنم.

۷- تا حالا سه تا دفتر نقاشی رو پر کرده. یعنی در واقع خط خطی کرده. البته به قول خودش «خَ خَئی تشیدم...». یادتونه درباره خط خطی کردن روی دیوار صحبت کردم؟ خب تقریبا شکست خوردیم. نیمی از دیوارای حال تبدیل به محل کارزار بین من و فندق شده. اون با سلاح مدادرنگی و من دستمال پارچه ای! طبیعتا در نهایت من پیروزم اما با صرف وقت و انرژی و همه کاره اکتیو!!!

۸- حالا که به اینجا رسید بزارید بگم که کنترل و اراده مطلقمون در نحوه تربیت فندق کلا با شائبه همراه شده... یا شایدم نشده. این اقتضاء سنی هر کودکی که به تدریج کارهایی رو علیرغم میل شما و با انتخاب و اراده خودش انجام بده. گاهی شاید بخواد که بی دلیل لباسشو عوض کنه و یه چیز دیگه بپوشه، یا با غذاش بازی کنه، یا حتی حرص شمارو دربیاره و کتابای کتابخونه اتون که دیوونه اشونید پخش زمین کنه و روش رژه بره. خب میتونید عصبانی بشید و داد و هوار راه بندازین و دعواش کنید. اتفاقی که در اون صورت میوفته اینه که هربار که بتونه از غفلتتون استفاده کنه، دست به کار میشه و همون جنایتارو یواشکی انجام میده! خب چه بهره ای بردید؟ (اهان... یه چیز دیگه یادم افتاد که در بند ۹ دربارش حرف میزنم.) اما میتونید بی تفاوت برخورد کنید و نه خون خودتون بابت زبون نفهم بودن بچه تون کثیف کنید و نه روان بچه رو بابت مساله ای که چندان درکی ازش نداره. خیالتون راحت، بعد از دو یا سه یا نهایتا ۵ بار جذابیت اون کار براشون کم میشه و نمیگم دیگه تکرار نمیشه ولی به یکبار در هفته یا ماه یا سال و نهایتا هیچی تقلیل پیدا میکنه.

۹- نمیدونم اون کلیپی که چند وقت پیش تو شبکه های اجتماعی پخش شده بود و دختر بچه ای رو نشون میداد که داشت درباره خط خطی کردن دیوار به مادرش توضیح میداد رو دیدین یا نه؟ همون که در توجیح کارش با دست به پیشی زنگ زد و ازش جواب خواست و... میدونم که احتمالا دیدید. خب اون فاجعه بود!! صرفنظر از شیرینی و نمک و بامزگی که در رفتار و صحبت و حتی شیوه حل مساله دخترک بود پرده از یکی از اشتباهات رایج ما بزرگترها خصوصا مسن ترها و سنتی تر ها برمیداره. آموزش اشتباه ما در عدم پذیرش اعمالمون و در نهایت دروغ گفتن. فراموش نکنید که فرزندتون میدونه خودش اون کار اشتباه رو انجام داده اما بواسطه تاکید شدید شما به انجام ندادنش، دنبال راه چاره هرچند نامعقول و ناممکن میگرده. درواقع خود ما اینو یادش دادیم که میتونه و حتی باید گاها مسایلی که به نفعش نیست رو وارونه جلوه بده. بزرگترها، معمولا پدربزرگ ها و مادربزرگ ها بیشتر از این شیوه استفاده میکنن تا مثلا نشون بدن به کودک که این کار اشتباهی که انجام شده، اشتباهه و احتمالا نا خواسته انجام شده. شاید تصورشون اینه که از بار روانی گناه کودک کاسته میشه. اما فراموش میکنن که کودک خودش کاملا به انجام دادن کارش واقفه -صرفنظر از اینکه احتمالا دلیل نادرست بودن عملشو نمیدونه، حتی دنبال دونستنش هم نیست- کودک با توجه به تفکر و ادراک عینی که داره میدونه که خودش اون کارو انجام داده و نه پیشی بدبخت. اما با این شیوه مبتکرانه خودش رو مبرا میکنه و یاد میگیره میشه دروغ گفت و از زیر بار مسوولیت فرار کرد. خب تا اینجای کار شما به استعداد و توان و حتی درک بالای کودکتون افتخار میکنید اما همین کودک به موازات رشد سنی و عقلیش دروغ هاش هم رشد میکنه و کار به جایی میرسه که دیگه به راحتی نمیتونید اون هارو برملا کنید. مخفی کاری، دروغ، فرار از زیر بار مسوولیت، دوری روانی و عاطفی از خودتون رو خودتون، پدر و مادرای محترم، یاد فرزندتون میدین!

۱۰- میدونم... من خیلی خوب و واردم. اصلا آخرشم!!

۱۱- الحمداله فندق وقتی شبا میخوابه، یه نفس میخوابه و دیگه به بهونه شیر یا آب یا اصلا بی دلیل، بیدار نمیشه. طبیعتا من و همسر هم راحت میخوابیم... کماکان سوا از هم. البته ذکر این مورد ضروریه که حدود ۱۱ شب میخوابه و نهایتا ۹ صبح بیدار میشه.

۱۲- کماکان حساسیت هایی درباره هم آغوشی من و همسر نشون میده، حالا چه واقعی باشه و چه نمایشی. وقتی از سه ثانیه میگذره با خنده ای توام با حرص داد میزنه: «مامانو ول کن... مامانه خودمه» و احتمالا با دست منو پس میزنه. فکر میکردم برعکس باشه... خب واقعیتش به وقتش یعنی چند سال دیگه کاملا برعکس میشه و همسر تبدیل به رقیب عشقی ما میشه. هرچند رفتارهایی از همسر سر میزنه که نشان از هوشمندیش در جهت تعدیل اون حالت ادیپ واره فندق در آینده داره. ولی هنوز به روش نیووردم که «بابا حالیمه دختر داری چیکار میکنی... دمت گرم!»

۱۳- تمایلش به دیدن برنامه های کودک بیشتر شده و تبدیل به یکی از عادات روزانه اش شده. حتی از نمایشگاه کتاب تهران چندتایی پک کارتونی وطنی از مجموعه خاله ستاره هم براش خریدیم. هم کیفیت لازم داشت و هم اشعار و محتوای جذاب و آموزنده. بخصوص مجموعه ای که مربوط به داستان های کلیله و دمنه برای بچه ها میشد. برنامه های مورد علاقه تلویزیونیش هم شامل پوکویو و sign with me از جم جونیور و توپولوها از شبکه پویا میشه. در ضمن تیتراژ کارتون پاندای کونگ فو کار رو هم خیلی دوست داره و باهاش میرقصه. اعتراف میکنم که دیدن توپولوها برای بزرگترها اعصاب قوی و پولادین میخواد.

۱۴- میدونم میدونم... دیدن برنامه های تلویزیونی در این سنین اصلا برای بچه های نوپا خوب نیست. اصلا برای کی خوب هست؟ اصلا چیزی تخمی تر از تلویزیون هم مگه وجود داره؟ خب، نه. اما واقعیتش یه جاهایی کم میارید و مجبور میشید دست به دامن این دوست ناباب قدیمی بشید.

۱۵- مادربزرگ مادریش (مادرزن جان) یه اصرار عجیبی داره که فندق اونو «مامان رزا» صدا کنه!! یاخدا... اخه چرا؟ اصلا کجای اسم و شخصیت و روحیه تو به لطافت «رزا» ست؟ اصلا چرا باید صدات کنه مامان رزا؟ خیلی هم زور میزنه اینو تو کله بچه فرو کنه ولی مدیونید اگر من بزارم. به بهونه های مختلف موقع صحبت کردن با فندق «مامانی» رو حواله مامان رزا میکنم!!!

۱۶- بزرگترین مشکل شما پدرومادرهای آگاه و دانا و اهل مطالعه، پدرومادر خودتون هستن. اونارو تربیت کنید بچتون خوب و سالم و عاقل بزرگ میشه.



پی نوشت:

- این پست چندتایی پی نوشت داره که بعدا به انضمام چندتا عکس ضمیمه میکنم. علی الحساب اینو قبول کنید.