مطالب روز

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته های عاشقانه جدید همراه با عکس» ثبت شده است

تصمیم های یه هویی

از زمانی که تصمیم به کاری می گیرید تا وقتی که بهش عمل کنید چقدر زمان می بره؟ خوبه آدم یهو ی تصمیم فانتزی بگیره و بهش عمل کنه^___^ 

خوبه که در دلتنگی رو ببندیم گاهی و اجازه بدیم دلمون خودش با خودش کنار بیاد شاید یکم آروم شد.

ادامه مطلب...
۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

پست نوشته ای از جنس دل

این روزها از هر زمان دیگه ای گرفتار ترم و واقعا فرصت اینکه مطلب بزارم رو ندارم از این بابت از حضور همه دوستان عذر می خوام پستام کم شده ینی نرمال شده نسبت به قبلنا که روزی چن تا چن تا پست میزاشتم.

 چن تا دلیل داره مهم ترینش اینه که آدرس عوض کردم بدون اینکه به کسی خبر بده و مخاطبامو از دست دادم:(
یه دلیل دیگه ش هم اینه که یورش بردم به اینستا.و روزی یه پست حوالش میکنم ..بیشترشو خجالت میکشم به واقع:دی از خدا پنهون نیس از شما چه پنهون هربار منتظر لایک یه دوستی ام :) لایک میکنه ها ولی نمیدونم از اوناییه که میخونه و میلایکه یا مثل خودم نخونده :دی
یه شبی همین شبا داشتیم میچتیدیم حرفامون تموم شد یهو نوتیف لایکش اومد تو اینستا ینی همون لحظه یادش افتاد که عه برم ببینم اونجا چیزی گفته..
ادامه مطلب...
۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

اگه بدونی تو بامن چه کردی

اگه بدونی تو بامن چه کردی مدت های زیادی با خودم قهر بودم. مدت های زیادی نتونسته بودم خودم رو ببخشم. و فکر کن آدمی که با خودش قهر باشه چه طوری میتونه زندگی کنه! و فکر کن آدمی که با خودش قهر باشه چه چیزی براش اهمیت داره. آدم های دورو برش؟ نحوه ی پوشش و آرایش؟ علایقی که داشت؟ نه! هیچ!

ادامه مطلب...
۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

متن اهنگ بسیار زیبا

متن اهنگ بسیار زیبای بهزاد لیتو به نام خرداد خرداد اومد بازم چشامون به تابستونه
میخوایم چشامون زیر آفتاب خواب بمونه
خرداد اومد بازم چشامون به تابستونه
میخوایم چشامون زیر آفتاب خواب بمونه

ادامه مطلب...
۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

دلنوشته

هرشب با گلها گویم غمهارا

چه کسی داند زغم هستی که به دل دارم

امشب حال مرا تو نمی دانی

از چشمم غم دل تونمی خوانی

انگار دوره این چیزا دیگه به سراومده اینکه کسی بتونه از چشمت غم دل رو بخونه دیگه مثل یک افسانه شده که باورش سخته برای افراد

حرف دلت تو صورتش می کوبی مث مجمسه نگات می کنه

بعد: از چشمم غم دل تو نمی خوانی!!

دل خوش سیری چند؟

۰۸ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

زندگی هر روزه من

دفتر آبی من، عشق عمیقی را در خود جا داده، تمام لحظه های احساسم را تحریر کرده، با جوهر آبی! دفتر آبی من، نماینده‌ی عشق من به یک نفر بود، یک نفر که هرگز نبود‌ یک نفر که ارزشمند بود و اسطوره بود حتی! دفتر آبی من، احساسات من نسبت به یک دوست را شامل میشود... نوشته هایی که فقط کیمیا میخواند، دفتری که کیمیا میگفت آنرا از من میگیرد... میگفت باید چاپش کنم...

دفتر آبی مال او بود، او آبی بود، آبی آمد، آبی رفت... هنوز هم آبیست! اما آبیش فرق میکند! دیگر آبی عشق نیست! آبی دوستیست! و من بالاخره به قولم عمل کردم :)

ادامه مطلب...
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

دردم از یار است و درمان نیز هم

دردم از یار است و درمان نیز هم


دل فدای او شد و جان نیز هم


این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن


یار ما این دارد و آن نیز هم


یاد باد آن کو به قصد خون ما


عهد را بشکست و پیمان نیز هم


دوستان در پرده می‌گویم سخن


گفته خواهد شد به دستان نیز هم


چون سر آمد دولت شب‌های وصل


بگذرد ایام هجران نیز هم


هر دو عالم یک فروغ روی اوست


گفتمت پیدا و پنهان نیز هم


اعتمادی نیست بر کار جهان


بلکه بر گردون گردان نیز هم


عاشق از قاضی نترسد می بیار


بلکه از یرغوی دیوان نیز هم


محتسب داند که حافظ عاشق است


و آصف ملک سلیمان نیز هم


رکسانا سین
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :


من می شناختم او را


نام تو راهمیشه به لب داشت

ادامه مطلب...
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

بیا تماش کنیم

بس است دیگر، بگذار تمامش کنم، بگذار این عشق بی ثمر را دیگر فریاد نزنم، دوباره من، دوباره کاغذ های چرک نویس بین کتاب آبی‌ و انتخاب بهترین ها و تحریرشان...شاید هم دفنری نو..هنوز نمیدانم چه رنگی! شاید قرمز مثل شعله‌ی احساسم، شاید مشکی مثل رنگ نگاهت، شاید سفید...مثل تو!

دیگر بس است‌ نمینویسم، سعی میکنم، قول میدهم! راحت زندگی کن، دیگر نه نگران باش که جایی کسی به فکر توست، نه عذاب بکش...راحت باش و بخند...قول بده...خواهش میکنم قول بده که همیشه میخندی! همیشه شادی و خوشحال! که حداقل مطمین شوم این جدایی خوب بود...

دوباره دیوار میکشم، شاید چندسال دیگر، مثل چندسال پیش، غصه ام اوج بگیرد و زیر گریه بزنم، شاید جایی دیگر، یک دوست باشد مثل کیمیا، حتی شاید خودش، که حرف هایم را بشنود و رازم را برملا کنم، شاید روزی کسی باز باشد که دفترم را بخواند، که بگوید از تو بدش می‌آید که مرا ناراحت کرده ای! مثل چند سال پیش و کیمیا...و در آخر قول بگیرد، قول انگشتی...که فراموشت کنم...مثل چند سال پیش که فراموشش کردم بالاخره! شاید چندسال دیگر یکی دیگر بیاید حتی! یک نفر که دوباره تاریکیم را روشن کند، یک نفر که اینبار نرود...اینبار بماند! شاید حتی خود تو آمدی، هرچند خیلی دور از ذهن است...

خبر قبولیم را مینویسم اینجا، خبرهای مهمم را مینویسم، شاید کنجکاو شوی، شاید هم ننویسم! اماتو بنویس...لطفا...

حلالم کن...


+ چه جالب که همین الان من و تو و کیمیا اینجاییم....



۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

رمضان در راه است اماده اید؟

ماه رمضان استرس شیرینی برایم به ارمغان می آورد. به خاطر اینکه مهمان خدایی هستیم که همه چیزمان به دست او و وابسته به اراده اوست. خدایی که هیچ گاه در توبه، کرم، بخشش و رحمتش را به روی بندگان گناهکارش نمی بندد و آغوشش همیشه به روی ما باز است. همیشه این ماه را دوست می داشتم اما از حدود 15 سال پیش که در چنین شبی، یعنی شب پنجم ماه رمضان سال 1379 همسرم به خواستگاری ام آمدند و همان شب هم محرم شدیم. رمضان شیرین ترین ماه زندگی من است ...


در این شب های شیرینی که تا سحر بیدار می مانم، مسئله ای هم مرا آزار می دهد. از فکر اینکه مادرم در این سن و سال هم باید برای پختن غذا از خواب شیرین شان بزنند و بیدار بشوند، غصه ام می گیرد و به نظرم جمله ی «بچه عصای پیری والدین است» جزو جملات بی معنایی است که در دنیای کنونی، مصداق کمتری نسبت به گذشته دارد ...


امیدوارم خداوند به حق این شب ها و روزهای پر برکت، فرصت جبران محبت های والدین مان را به ما بدهد. آمین!

۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده