مطالب روز

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته های دلنشین کوتاه عاشقانه» ثبت شده است

تصمیم های یه هویی

از زمانی که تصمیم به کاری می گیرید تا وقتی که بهش عمل کنید چقدر زمان می بره؟ خوبه آدم یهو ی تصمیم فانتزی بگیره و بهش عمل کنه^___^ 

خوبه که در دلتنگی رو ببندیم گاهی و اجازه بدیم دلمون خودش با خودش کنار بیاد شاید یکم آروم شد.

ادامه مطلب...
۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

پست نوشته ای از جنس دل

این روزها از هر زمان دیگه ای گرفتار ترم و واقعا فرصت اینکه مطلب بزارم رو ندارم از این بابت از حضور همه دوستان عذر می خوام پستام کم شده ینی نرمال شده نسبت به قبلنا که روزی چن تا چن تا پست میزاشتم.

 چن تا دلیل داره مهم ترینش اینه که آدرس عوض کردم بدون اینکه به کسی خبر بده و مخاطبامو از دست دادم:(
یه دلیل دیگه ش هم اینه که یورش بردم به اینستا.و روزی یه پست حوالش میکنم ..بیشترشو خجالت میکشم به واقع:دی از خدا پنهون نیس از شما چه پنهون هربار منتظر لایک یه دوستی ام :) لایک میکنه ها ولی نمیدونم از اوناییه که میخونه و میلایکه یا مثل خودم نخونده :دی
یه شبی همین شبا داشتیم میچتیدیم حرفامون تموم شد یهو نوتیف لایکش اومد تو اینستا ینی همون لحظه یادش افتاد که عه برم ببینم اونجا چیزی گفته..
ادامه مطلب...
۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

اگه بدونی تو بامن چه کردی

اگه بدونی تو بامن چه کردی مدت های زیادی با خودم قهر بودم. مدت های زیادی نتونسته بودم خودم رو ببخشم. و فکر کن آدمی که با خودش قهر باشه چه طوری میتونه زندگی کنه! و فکر کن آدمی که با خودش قهر باشه چه چیزی براش اهمیت داره. آدم های دورو برش؟ نحوه ی پوشش و آرایش؟ علایقی که داشت؟ نه! هیچ!

ادامه مطلب...
۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

متن اهنگ بسیار زیبا

متن اهنگ بسیار زیبای بهزاد لیتو به نام خرداد خرداد اومد بازم چشامون به تابستونه
میخوایم چشامون زیر آفتاب خواب بمونه
خرداد اومد بازم چشامون به تابستونه
میخوایم چشامون زیر آفتاب خواب بمونه

ادامه مطلب...
۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

دلنوشته

هرشب با گلها گویم غمهارا

چه کسی داند زغم هستی که به دل دارم

امشب حال مرا تو نمی دانی

از چشمم غم دل تونمی خوانی

انگار دوره این چیزا دیگه به سراومده اینکه کسی بتونه از چشمت غم دل رو بخونه دیگه مثل یک افسانه شده که باورش سخته برای افراد

حرف دلت تو صورتش می کوبی مث مجمسه نگات می کنه

بعد: از چشمم غم دل تو نمی خوانی!!

دل خوش سیری چند؟

۰۸ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

زندگی هر روزه من

دفتر آبی من، عشق عمیقی را در خود جا داده، تمام لحظه های احساسم را تحریر کرده، با جوهر آبی! دفتر آبی من، نماینده‌ی عشق من به یک نفر بود، یک نفر که هرگز نبود‌ یک نفر که ارزشمند بود و اسطوره بود حتی! دفتر آبی من، احساسات من نسبت به یک دوست را شامل میشود... نوشته هایی که فقط کیمیا میخواند، دفتری که کیمیا میگفت آنرا از من میگیرد... میگفت باید چاپش کنم...

دفتر آبی مال او بود، او آبی بود، آبی آمد، آبی رفت... هنوز هم آبیست! اما آبیش فرق میکند! دیگر آبی عشق نیست! آبی دوستیست! و من بالاخره به قولم عمل کردم :)

ادامه مطلب...
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

بیا تماش کنیم

بس است دیگر، بگذار تمامش کنم، بگذار این عشق بی ثمر را دیگر فریاد نزنم، دوباره من، دوباره کاغذ های چرک نویس بین کتاب آبی‌ و انتخاب بهترین ها و تحریرشان...شاید هم دفنری نو..هنوز نمیدانم چه رنگی! شاید قرمز مثل شعله‌ی احساسم، شاید مشکی مثل رنگ نگاهت، شاید سفید...مثل تو!

دیگر بس است‌ نمینویسم، سعی میکنم، قول میدهم! راحت زندگی کن، دیگر نه نگران باش که جایی کسی به فکر توست، نه عذاب بکش...راحت باش و بخند...قول بده...خواهش میکنم قول بده که همیشه میخندی! همیشه شادی و خوشحال! که حداقل مطمین شوم این جدایی خوب بود...

دوباره دیوار میکشم، شاید چندسال دیگر، مثل چندسال پیش، غصه ام اوج بگیرد و زیر گریه بزنم، شاید جایی دیگر، یک دوست باشد مثل کیمیا، حتی شاید خودش، که حرف هایم را بشنود و رازم را برملا کنم، شاید روزی کسی باز باشد که دفترم را بخواند، که بگوید از تو بدش می‌آید که مرا ناراحت کرده ای! مثل چند سال پیش و کیمیا...و در آخر قول بگیرد، قول انگشتی...که فراموشت کنم...مثل چند سال پیش که فراموشش کردم بالاخره! شاید چندسال دیگر یکی دیگر بیاید حتی! یک نفر که دوباره تاریکیم را روشن کند، یک نفر که اینبار نرود...اینبار بماند! شاید حتی خود تو آمدی، هرچند خیلی دور از ذهن است...

خبر قبولیم را مینویسم اینجا، خبرهای مهمم را مینویسم، شاید کنجکاو شوی، شاید هم ننویسم! اماتو بنویس...لطفا...

حلالم کن...


+ چه جالب که همین الان من و تو و کیمیا اینجاییم....



۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

داستان کله هایی که بوی خامی می دهند

یاد آن روزهای اعتیاد به وبلاگ نویسی بخیر! این چند وقت دوری از این فضای مجازی به من آموخت که سکوت، لذّت بخش تر از گفتن و نوشتن است! اینکه نسبت به وقایعی که در جامعه ات می گذرد، حرف هایی برای گفتن داشته باشی و تلاش کنی که نگویی و ننویسی سخت، اما آموزنده است. سعه صدرت را بالا می برد! خوب گوش کردن را به تو می آموزد!


سکوت به تو نشان می دهد که بی مطالعه و تخصص اظهارنظر کردن، تا چه حد انسان را سبک مغز جلوه می دهد! یاد می گیری که در هر مسئله ای اظهارنظر نکنی و پاسخ هر اظهارنظر خام یا پخته ای ندهی!


یاد می گیری که بیشتر و بهتر از قبل، روی حرف اطرافیانت دقت داشته باشی زیرا این دقت نظر، ارزیابی های قبلی ات از شخصیت افراد را تغییر می دهد و جایگاه آنان را در ذهنت بالا و پائین می کند!


سکوت آرامش بخش است چون تا حرفی را - هرچند که حق باشد- نگفته باشی، ناچار نمی شوی که به هر آدم فهمیده و کج فهمی توضیح واضحات بدهی! آرامش بخش است چون تو را اسیر زبان و قلمت نمی کند...


هنوز دست و دلم به نوشتن نمی رود، با اینحال در این آشفته بازار وبلاگ نویسان مذهبی، چیزی در درونم مرا وا می دارد که برخلاف انفعال سایر هم کیشانم، کمی از گفتنی هایی که هرکسی جرأت گفتنش را ندارد، بنویسم... .


البته فراموش نکرده ام که وعده های محقق نشده ای در این فضا بر گردن دارم؛

قول داده بودم اگر فرصت کنم اندک آموزه هایم از سوره های مختلف قرآن را به صورت موضوعی شرح دهم.

قول داده بودم اگر فرصت کنم درباره کتاب «دولت های توسعه گرا»ی لفت ویچ به صورت مختصر بنویسم (عملی شد).

قول داده بودم اگر فرصت کنم درباره نظارت استصوابی شورای نگهبان چند خطی بنگارم.

قول داده بودم اگر فرصت کنم درباره دلایل فرزنددار شدن یا نشدن از دیدگاه خودم به صورت مختصر بنویسم.

قول داده بودم اگر فرصت کنم درباره وقایع 88 و چرایی اهمیت حبس سران فتنه چند خطی بنویسم.


در دنیای واقعی آدم بدقولی نیستم اما شاید تا به امروز، فرصت لازم یا رغبت کافی را برای عملی کردن این وعده ها به دست نیاورده بودم! ان شالله اگر عمری باشد، تلاش می کنم که در پست های آینده ابتدا به موارد مذکور بپردازم و سپس سایر دغدغه هایم را به رشته تحریر درآورم... .
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

زندگی جاده ای دورفه

همه زندگی ما آدم ها همینجوریه، یه کم که شرایط سخت میشه و تعدد نقش هامون افزایش پیدا میکنه یا حتی فقط بعضی از همون نقش ها شدت میگیره، برخی دیگه به فراموشی سپرده میشه. همون وظایف و کارهایی که قبلا راحت و با اشتیاق انجام میدادیم حالا میشن زحمت و مزاحم و اسباب دردسر. بخصوص ما ایرانیها که بواسطه فرهنگ خاص ایرانی و شیعی مون اصولا کمی نسبت به مواردی که با لذت روانی یا جسمی -و نه روحی و عقیدتی- همراهن با بدبینی و اکراه نگاه میکنیم. حالا نمیخوام مثال بزنم که طبیعتا خودتون مواردشو حی و حاضر گوشه ذهنتون دارید. این مساله وصف حال فعلی منه. بواسطه نزدیک شدن به دوره امتحانات ترم، به طور کلی از کار و خونه و فرزندپروری و حتی همین وبلاگ نویسی مختصر دور شدم. نتیجه اینکه ماهنامه فندق خانم جون با تاخیر داره منتشر میشه.


ادامه مطلب...
۰۴ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده

خواننده های دوزاری


نقدی بر خواننده های پرطرفدار 

این روزها روی پیشخوان سوپرمارکت ها پر شده از آلبوم های موسیقی که حالا دیگر اسامی خیلی های شان به گوش مان آشنا هم نیستند.

«ضعف بزرگ خوانندگان ما نوع دیدگاه شان به خوانندگی است و فکر می کنند با تجربی کار کردن می توانند خوانندگی کنند. ایراد ماجرا آنجایی مشخص می شود که خواننده چون نمی تواند درست و اصولی از صدایش استفاده کند (حتی اگر درست بخواند) آسیب های زیادی را متوجه صدایش می کند و فقط چند سال می تواند دوام بیاورد و در نهایت عمر خواندنش کوتاه می شود. نتیجه اش هم می شود کنسرت هایی که اکثرا پلی بک است.» این را مهدی محمدی می گوید. او که این سال ها علاوه بر فعالیت های شخصی اش در زمینه موسیقی به تدریس آواز به خیلی از خوانندگان مطرح کشورمان هم می پردازد، مشکل اصلی خوانندگان را عدم اطلاعات کافی در مورد صدای شان می داند.

ادامه مطلب...
۰۴ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد علی مالک زاده