ماه رمضان استرس شیرینی برایم به ارمغان می آورد. به خاطر اینکه مهمان خدایی هستیم که همه چیزمان به دست او و وابسته به اراده اوست. خدایی که هیچ گاه در توبه، کرم، بخشش و رحمتش را به روی بندگان گناهکارش نمی بندد و آغوشش همیشه به روی ما باز است. همیشه این ماه را دوست می داشتم اما از حدود 15 سال پیش که در چنین شبی، یعنی شب پنجم ماه رمضان سال 1379 همسرم به خواستگاری ام آمدند و همان شب هم محرم شدیم. رمضان شیرین ترین ماه زندگی من است ...


در این شب های شیرینی که تا سحر بیدار می مانم، مسئله ای هم مرا آزار می دهد. از فکر اینکه مادرم در این سن و سال هم باید برای پختن غذا از خواب شیرین شان بزنند و بیدار بشوند، غصه ام می گیرد و به نظرم جمله ی «بچه عصای پیری والدین است» جزو جملات بی معنایی است که در دنیای کنونی، مصداق کمتری نسبت به گذشته دارد ...


امیدوارم خداوند به حق این شب ها و روزهای پر برکت، فرصت جبران محبت های والدین مان را به ما بدهد. آمین!