یکی از مشکلات بزرگ جامعه ما این است که؛ تعریف مشخصی و مورد اجماعی از بسیاری واژه ها وجود ندارد و این عدم وجود تعریف، موجب می شود، هر کسی، هر عنوانی را که برایش آب و نان دارد برگزیند! شاید هم تعریف مشخصی وجود داشته باشد اما هنوز برایمان جا نیفتاده که چه کسی صلاحیت ارائه تعریف صحیح از یک واژه را دارد و به همین دلیل است که وقتی کسی بنا به مصالح و منافعی لقب یا عنوانی برای خود برمی گزیند (حتّی اگر هیچ سنخیتی هم با آن نداشته باشد) برایمان عجیب نیست و خیلی راحت آن عنوان را می پذیریم و بعد که عملکرد ناصحیح آن فرد را دیدیم، بدون آن که او را شایسته این لقب ندانیم، هر کسی که خود را متصّف به آن عنوان می کند، مورد تحقیر و تمسخر قرار می دهیم! از این جهت این مشکل را بزرگ نامیده ام که موجب سردرگمی و دلزدگی می شود! 

به عنوان مثال چرا یک بار نمی نشینیم بر سر تعریف صحیح از واژه «شیعه» به اجماع برسیم تا بهتر بدانیم چه کسی را می توان «شیعه» نامید و چه خصوصیاتی برای شیعه نامیده شدن باید در ما وجود داشته باشد؟! آیا به صرف بروز برخی از رفتارهای متظاهرانه می توان چنین لقب مهمی را برای خود برگزید؟ می توان بدون تربیت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و دینی شیعه شد؟ می شود بدون تلفیق علم و ایمان شیعه بود؟ می شود تفکرات محلّی داشت و بدون دیدگاه جهانی نگر خود را شیعه نامید؟ می توان شیعه بود و عامدانه بدحجابی کرد و جامعه را به فساد کشید؟ می توان شیعه بود و کم فروشی کرد؟ می شود شیعه بود و به ارباب رجوع بی احترامی کرد و کارش را راه نینداخت؟ می شود شیعه بود و مال مردم را بالا کشید؟ می شود شیعه بود و خمس و زکات نداد و با یک ناهار نذری در روز عاشورا (که آن هم خدا می داند به چه نیّت و محض رضای چه کسی است) سر و ته قضیه را هم آورد؟ می شود با اطلّاع از اینکه بسیاری محتاج نان شب خود هستند، پول روی پول گذاشت و به صرف انجام حج عمره و واجب و زیارت چند ده باره قبور ائمه معصومین به شفاعت امیرالمومنین علی علیه السلام امیدوار بود؟ می شود اینهمه جوان بی کاری که به اعتیاد و فحشا و افسردگی و دل مردگی دچار می شوند را نادیده گرفت و به قبولی نماز شب خویش امیدوار بود؟ می شود شیعه فرد شایسته و معقولی نباشد؟ آیا این درد بزرگی نیست که هر کس که رفتارهای غیرمعقول تری در عزاداری ها و یا حتّی برخورد با خاطیان داشته باشد آن را شیعه تر و دلسوزتر بدانیم؟ می توان خود را شیعه نامید و هرگاه خر اقتصادی زندگی مان از پل گذشت، بدون وجود هیچ دلیل معقول و منطقی ای به تمام زحمات همسری که جوانیش را به پای زندگی و فرزندانش نهاده است، پشت پا زد و بدون دادن حق و حقوق همسر اول ازدواج مجدد کرد؟ و...


یا هنوز تعریف صحیحی از «روحانی» ارائه نشده است که همه آن را قبول داشته باشند! روحانی یعنی چه کسی با چه خصوصیّات و با چه وظایفی؟ آیا روحانی نباید شیعه ترین فرد جامعه اسلامی باشد؟ آیا روحانی کسی نیست که بزرگترین همّ و غمّ اش اصلاح جامعه و اجرای اسلام در آن باشد؟ آیا می شود شاهد گسترش انواع فساد اقتصادی، اداری و... در جامعه اسلامی بود و ضمن بی تفاوتی خود را روحانی -یعنی کسی که لباس پیغمبر را به تن می کند و بر جای پیامبر و معصومین تکیه می زند- نامید؟ آیا روحانی نباید جزو با تقواترین، بروزترین، معتدل ترین، معقول ترین، باسوادترین، مومن ترین و با بصیرت ترین و در یک کلام شیعه ترین فرد باشد؟ آیا روحانی نباید در مقابل بی عدالتی هایی که در جامعه مشاهده می شود، معترض ترین فرد باشد؟ و آیا جز مغرضان کسی می تواند از فردی که دارای چنین خصوصیاتی باشد، بیزاری بجوید یا آن را به تمسخر گیرد؟


یا به عنوان مثالی دیگر، چه کسی را باید «بسیجی» نامید؟ هر که بیشتر صورتش پوشیده شده باشد (با چادر یا محاسن)؟ یا هر کس که رفتارهای جوّ زده و نامعقول تری در مقابل مخالفان رهبری داشته باشد؟ آیا هر کسی صرفاً شعار بدهد و دولتی که به رئیس جمهورش رای نداده است را بیشتر تضعیف کند، بسیجی تر است؟ یا هر کسی که بتواند در علم، اخلاق، تقوا، ایمان، بصیرت و... پا جای پای رهبری که مدعی ولایتمداری اش می باشد، بگذارد؟ آیا اصلاً می شود کسی که به سخنان رهبرش اشراف ندارد را بسیجی نامید؟ آیا می شود کسی را که به دلیل عدم آگاهی (ناخواسته) برخلاف فرمایشات رهبرش گام برمی دارد را بسیجی نامید؟ می توان افراد درس نخوانِ بی سوادِ بی پولِ گرفتار را به صرف چند ساعت وقت گذرانی در فلان حوزه مقاومت یا پایگاه بسیج (چون لیاقت و امکانات ورود در هیچ مکان دیگری را ندارند)، بسیجی لشگر مخلص خدا نامید؟ آیا می شود بسیجی بود و شیوه صحیح امر به معروف و مراتب آن را ندانست؟ آیا می شود بسیجی معتدل ترین و شیعه ترین فرد جامعه اسلامی نباشد، شیعه ای که هم دنیایش را آباد کرده است و هم آخرتش را؟


همین عدم اجماع بر سر تعریف ها موجب می شود که حتّی آن هایی که خود را پیرو رهبری می دانند و می نامند، بی توجه به سخنان رهبرشان باز بر تقسیم بندی های غیرمعقولی که با هیچ منطقی در مقابل یکدیگر قرار نمی گیرند، تاکید کنند و خود را اصولگرا و در مقابل اصلاح طلبان تعریف کنند و بالعکس! در صورتیکه اصولگرایی به فرمایش رهبری به هیچ عنوان مقابل اصلاح طلبی نیست و نمی شود شیعه باشی و خواهان اصلاح مشکلاتی چون بی عدالتی، فقر، فساد و... نباشی! پس هر شیعه و مسلمانی باید اصلاح طلب باشد که اگر اینگونه نباشد، جامعه به فساد کشیده می شود و هر مسلمان شیعه ای باید پای بند اصولی باشد که او را شایسته لقب اصولگرا کند! پس چگونه می شود که برخی از مدعیان ولایتمداری خود را اصولگرا می نامند و تا کسی خود را اصلاح طلب می نامد (بدون توجه به تفکرات، عملکرد، سوادش) او را به باد انتقاد می گیرند؟ و چگونه می شود که این هفتاد و چند میلیون شیعه، از برخی از مدعیان اصلاح طلبی نمی پرسند که چرا رفتارشان بیش از آنکه شبیه مصلحان باشد به مفسدان می ماند؟


در مورد واژه هایی چون «با کلاس» و «با فرهنگ» و ... هم وضعیت جامعه ما همینگونه است! آیا به صرف داشتن تحصیلات، ماشین و خانه آنچنانی می شود باکلاس بود؟ یا به صرف کراوات بستن یا لباس های منطبق با مدهای غربی می شود خود را با فرهنگ نامید؟ درد بزرگ جامعه ما این است که به دلیل عدم وجود تعاریف مورد قبول، ما نه صددرصد مسلمان و شیعه ایم که طبق اصول اسلامی عمل کنیم و زندگی و جامعه خود را بسازیم! نه صددرصد ایرانی هستیم که طبق تمدّن چندهزارساله ای که مدام پزش را می دهیم، گفتار و کردار و پندار نیکی با همنوعان خود و دیگر مردم دنیا داشته باشیم! و نه صددرصد غربی شده ایم که حداقل نظم و انضباط، قانون گرایی، احترام به همنوع و حقوق شهروندی، عقل گرایی و خردورزی، تلاش و کوشش و ... در ما نهادینه شده باشد!


از این روست که در جامعه ما می توان به وفور ماکت هایی را مشاهده کرد که خود را شیعه می نامند اما به لشگریان معاویه و فرزندش یزید بیشتر شباهت دارند! یافت می شوند سیاستمدارانی که خود را اصول گرا یا اصلاح طلب یا معتدل می نامند اما هیچ شباهتی به ادعاهایشان ندارند! کسانی را می توان مشاهده کرد که دم از اسلام و انقلاب و رهبری می زنند اما همزمان تیشه به ریشه دین و نظام و ولایت فقیه! سخت نیست پیدا کنیم افرادی را که شعارهایشان خیلی خیلی بلند است اما عملشان ...! و این ها همه به این باز می گردد که عادت کرده ایم هر چیزی را که به خوردمان می دهند، بپذیریم! یا اگر هم نپذیریم آنقدر در مقابل تناقض هایی که می بینیم، بنا به مصلحت های خودساخته ای سکوت می کنیم که کم کم شاخص هایمان را فراموش می کنیم و وضعیت جامعه این می شود که شده است!