بس است دیگر، بگذار تمامش کنم، بگذار این عشق بی ثمر را دیگر فریاد
نزنم، دوباره من، دوباره کاغذ های چرک نویس بین کتاب آبی و انتخاب بهترین
ها و تحریرشان...شاید هم دفنری نو..هنوز نمیدانم چه رنگی! شاید قرمز مثل
شعلهی احساسم، شاید مشکی مثل رنگ نگاهت، شاید سفید...مثل تو!
دیگر بس است نمینویسم، سعی میکنم، قول میدهم! راحت زندگی کن، دیگر نه
نگران باش که جایی کسی به فکر توست، نه عذاب بکش...راحت باش و بخند...قول
بده...خواهش میکنم قول بده که همیشه میخندی! همیشه شادی و خوشحال! که حداقل
مطمین شوم این جدایی خوب بود...
دوباره دیوار میکشم، شاید چندسال دیگر، مثل چندسال پیش، غصه ام اوج
بگیرد و زیر گریه بزنم، شاید جایی دیگر، یک دوست باشد مثل کیمیا، حتی شاید
خودش، که حرف هایم را بشنود و رازم را برملا کنم، شاید روزی کسی باز باشد
که دفترم را بخواند، که بگوید از تو بدش میآید که مرا ناراحت کرده ای! مثل
چند سال پیش و کیمیا...و در آخر قول بگیرد، قول انگشتی...که فراموشت
کنم...مثل چند سال پیش که فراموشش کردم بالاخره! شاید چندسال دیگر یکی دیگر
بیاید حتی! یک نفر که دوباره تاریکیم را روشن کند، یک نفر که اینبار
نرود...اینبار بماند! شاید حتی خود تو آمدی، هرچند خیلی دور از ذهن است...
خبر قبولیم را مینویسم اینجا، خبرهای مهمم را مینویسم، شاید کنجکاو شوی، شاید هم ننویسم! اماتو بنویس...لطفا...
حلالم کن...
+ چه جالب که همین الان من و تو و کیمیا اینجاییم....